جناب بوم نقاشی

شعر طنز و نطنز - با آثاری از خودم و دیگر هیچ

جناب بوم نقاشی

شعر طنز و نطنز - با آثاری از خودم و دیگر هیچ

همسر صیغه ای وافور

حاجی سلام، مبارکه سرداری

تیمسار شدی کاری با ما نداری؟

حاجی می دونی من کیم؟ یادت هست؟

می خوام  خودت منرو بیاد بیاری

فکر کن ببین یادت می آد یه باغچه

اونم کجا؟ تو جاده شلمچه

که روبروش یه جاده بود تا بصره

یادت می آد رویش چند تا غنچه

کنار تربت شهید رضایی

یادت می آد مصطفی رو خدایی؟

قلعه شیخ خزعل و میدون مین

محور حاج رضای کربلائی

پشت سرت فکه جلوت سعدیه

کرخه و بستان و خور فعلیه

فرق هور و خور می دونی چیه؟

اگه بگی که حافظه ات عالیه

یادش بخیر شبهای عاشورائی

عشق شهادت و غم تنهایی

یادت اومد حاجی رفیق مایی

اون روزها رفت حاجی الان کجایی؟

اونهایی که تازه گیا دیدنت

می گن یه چند وقتیه دزدیدنت

حسابی هم دارن بهت می رسن

می گن تبر می شکنه تو گردنت

 دیدنت  حاجی تو رو باتوم به دست

زدی سر جوون مردم شکست

ما سپر بلای این مردمیم

کار سپر حمله به مردمم هست؟

می گن که  از چند سال پیش تو سپاه

بهت رسیدن و شدی روبراه

خونه دادن ویلا و ماشین داری

در عوضش کارت دارن گاه گاه


جرم و جنایت می کنی براشون

کارآ رو راحت می کنی براشون

هر سری رو بگن زیر آب کنی

فی الفور اطاعت می کنی براشون

حاجی حالا واسه کی اهرم شدی؟

برا چه قدر دشمن مردم شدی

تو حج چندمت حاجی کج شدی

افتادی از خودت بیرون گم شدی؟

حاجی نگی مامور و معذور شدی

فردا نیای بگی که مجبور شدی

خبر رسیده چرا مزدور شدی:

«همسر صیغه ای وافور شدی».

کاش می شد حاجی که آروم بشی

کاش می شد یه بار دیگه گم بشی

دوباره از نو خودت رو بسازی

ایندفعه پیدا شدی  مردم بشی

Fakhar.parsbox.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد