جناب بوم نقاشی

شعر طنز و نطنز - با آثاری از خودم و دیگر هیچ

جناب بوم نقاشی

شعر طنز و نطنز - با آثاری از خودم و دیگر هیچ

برای گریه ای کاش آغوش مادرم بود

ای کاش کودکی را یک بار دیگرم بود
انشاء عید نوروز در کهنه دفترم بود
ای کاش این همه غم راه مرا نمی بست
برای گریه ای کاش آغوش مادرم بود
ای کاش درد زانو از کهنگی نمی گفت
عشق دوچرخه بازی ایکاش در سرم بود
ای کاش تیره بازی از کوچه رخت نمی بست
لیگ بزرگ تیره ، ای کاش محترم بود
ای کاش جوی کوچه با بنده آشنا بود
خاک کثیف کوچه ای کاش بسترم بود
ای کاش کین و نفرت در خاطرم نمی رفت
دیو سیاه قصه، ای کاش باورم بود
ای کاش جنگ و دعوا بی هیچ ترس و پروا
ای کاش زنگ آخر یارم برادرم بود
ای کاش دختر عشق همبازی دلم بود
قولی که داد ای کاش امروز خاطرم بود
ای کاش نسترن بود شعر امید می خواند
درمان خستگی ها ای کاش در برم بود
ای کاش باز دیدار ، دیدار آخرین بار
روزی که رفت ای کاش آن روز آخرم بود

باید بروم من ز چه بنشسته ام امشب

ای بار گران بار سفر بسته ام امشب

در راه سفر مست نظر بسته ام امشب 

بر کشتن یاد تو کمر بسته ام امشب

 دل کنده و بر جای دگر بسته ام امشب

افسوس فقط یار که من خسته ام امشب

 

از رفت من خسته مگر یار بیایی

ای یار نظر کرده به انظار بیایی

ای لاله رخان در نظرت خار بیایی

باید بروم ، من روم انگار بیایی 

خواهم بروم لیک چه آهسته ام امشب

 

دلپاره بگیرم بروم یار ز دستت 

آواره بگیرم بروم یار ز دستت

یک باره بگیرم بروم یار ز دستت

طیاره بگیرم بروم یار ز دستت

همدست اگر هست از این دسته ام امشب

 

فردا که رسد باغ به اقرار بیاید

هر شاخه شکستی و شدش خار بیاید

هر خار و خسی بلکه به یک کار بیاید

این عاشق دل داده خونبار بیاید

دلرا دگر از دست تو بشکسته ام امشب

 

از یاد تو عمریست به فریاد شوم

باید به سفر رفته که آباد شوم

باید بروم تا ز غم آزاد شوم

گر پا بنهم بر غم تو شاد شوم

در فکر سفر بین که چه وارسته ام امشب

 

رسوا شوی و هرکه تو را دید براند

من می روم و بعد من این غصه بماند

هر لحظه به تو غصه ، مرا یاد رساند

آری چو روم غصه فقط نام تو داند

باید بروم من ز چه بنشسته ام امشب

 

دل کی شدی از عزم سفر باز پشیمان؟؟

ماندی تو اگر باز غریبی چو یتیمان

از درد بپا خیز و برو در پی درمان

من جا زدم از ترس سفر کردن ایمان

من ماندم و بر درد تو پیوسته ام امشب

زیر لگدهای منم زنده کسیست

این یک دروازه است
در دنیا باز است
دل تردد دارد
و ترافیک طرحی است
که جهان ملزم اوست
زنده بادا مرده
مرده بادا زنده
این شعاری ابدیست
زنده ها زیر لگد
مرده ها روی دوست
با شرف می میریم
مثل آن چند نفر
به حق و شرف لا اله الا الله
یادمان می آرند
مثل آن چند نفر
که محمد است نبی و علی ولی الله
و فراموشمان میکنند
مثل آن چند نفر
و فراموششان می شود
مثل ما (همین حالا )
که با شرف است لا اله الا الله
که محمد است نبی و علی ولی الله
و بهشت منتظر قوم ما بنشسته
ما معلم به دروغیم و مذکر به سکوت
آمر معروفیم و معرف به حضوری نکره
شش خدا داریم و
قبله از هشت جهت
نه رکوع رفته و
یکبار وضو نگرفتیم
می توان رفت بهشت
چون خدا می بخشد

راستی
زیر لگدهای منم زنده کسیست؟

خری که لاشخواره

بنام خالق عشق ، سلطان با سخاوت

فرمانروای گیتی،  یزدان با عدالت

شاعر «جنت » سُرا ، راوی نظم بهشت

دانای هر حکایت ، قادر بی نهایت

…………………………………………

آورده اند گویا صدا صدای نعره ست

یک شاخه  که شکسته افتاده روی صخره ست

آنجا کنار صخره ، جنگلی بکر و زیبا ست

مردی فتاده بیهوش ، اندر میان دره ست

 

درنیمه شب ز سرما  و از درد آمد بهوش

از خاطرات ذهنش گردیده بود خاموش

با ترس و لرز و گریه گفتا که نام ما چیست

پاسخ رسید از باد : یادم تورا فراموش

 

تا صبح بزد به صخره سر را  و گریه ها کرد

هی با خودش دعوا کرد هی خویش  را جدا کرد!

هی کوه را صدا کرد، هی جنگل را نگاه کرد

هی سنگ را لگد زد ، ناله ز درد پا کرد

 

تا صبح گفت شاید جنگل دهد دوایم

شاید میسر شود دیدار آشنایم

باید روم به جنگل آنجا نشانه ها هست

باید حکایتی را تا خود ز خود در آیم

 

در راه دید خر را حیوان باربر را

گفتا که درمان نما بیمار رهگذر را

تیمار کن دلم را منرا چو خود خر نما

این رسم باشد امروز حیوان همسفر را

 

خر گفت من اصیلم رشوه نمی پذیرم

خر را نشانه هایی است من خر شناس پبرم

خر را همیشه بار است خر را خریت عارست

منیکه خر بگشتم هرگز چو خر نمیرم

 

خر را اصالت بود ناطق به عرعر بود

آنگه که زیربار است گویی که خاور بود

همچو صف خاوران خرکار و بردبارست

در گل بمانده هر که در زندگی خر بود

 

باید خریت کند با خویشتن سر کند

باید که کار خود را تا دم آخر کند

کله خراست و باید با کاه هم بسازد

باید به کاه و ینجه هی خویش را خر کند

 

با اینکه در راه عشق عاشق آهو شده

لحظه ای را خر شود همسر یابو شده

آنگه به جفتک زند دنیای بی وفا را

تا کره خر بداند، خر ز چه هالو شده

 

باید که بررسی کرد یک هفته حالتت را

گر خر شدی پذیریم آنگه حضانتت را

برخیز و همتی یاب ، یک کار راحتی یاب

از خویشتن بران تو زین ره کسالتت را

…………………………………………………………..

تا چشم زدی تو بر هم از روزگار درهم

بگذشت آن هفته و یک هفته دگر هم

آمده در حکایت خر بوده با درایت

خر می کند هدایت بشنوتو این خبر هم

………………………………………………………

آنگونه که وعده بود ، نوبت بررسی شد

گزارش از کلاغ و گنجشک هم وصی شد

جانوران جنگل جمله شده یک دله

تو ناقص الخلقه ای ، اینگونه وارسی شد

 

هرجا که زورمندی گرگی شوی درنده

هرجا به مکر خیزی روباه بر تو بنده

در کورس تنبلانه ، همراه چرک بودن

گشتی ز گاو و گوسفند وز خوک هم برنده

 

شک که کنی ناگهان سگی شوی شکاری

کفتار رو سپید است نزدت به مرده خواری

چون جغد شوم چشمت چون افعی است طلسمت

نیش زبانی تراست عقرب از آن فراری

 

زیر آب چون میزنی بر ریشه ها می زنی

بهتر ز ماهی شوی هرگه شنا می زنی

چو کوسه ای به سرعت حمله کنی زیرآب

در خشکی همچو خرچنگ خود را تیپا زنی

 

شاگرد بازیگریت میمون حقه باز است

گربه صفت چون شوی چنگت به جنگ باز است

چون موش درمانده ای دزد در خانه ای

هم موش مرده گردی حمله چو از گراز است

 

چون حالتت شد واصل شورا نهاد جنگل

با تحقیق و تفحص به اتفاق آرا نامت نهادد انگل

ویروس خبر را شنید گفتا که این ناروا است

کنون کنم اعتراف ویروس بد دلیم در او مراست منزل

 

او بچه آدم است ، خلیفه ای در بهشت

بر او سجده نمودیم که حق چنیننش نوشت

به یک دانه گندم بهشت را به حوا داد

او که ز خشم یزدان چنین شدش سرنوشت

 

چون چشم او نشد سیر یار است با عزازیل

دشمن میکاییل است وصف الحالش عام الفیل

سرباز بخل و کین است او خود والضالین است

هابیل آدم که مرد ، پس جد اوست قابیل

 

فرزند قتل و خون است قانون اوست شمشیر

حاکم ظلمت است او به حکم بند و زنجیر

خیانش راحت است قلبش پر از نفرت است

انگل از انکه نامش بر او نهند دلگیر

 

آری چنین گفته اند شما بنی آدمی

گویا شما بنده دینار یا درهمی

کویند قلب جنگل از دستتان شکسته

شما به اهل جنگل گویا که نامحرمی

 

این قصه را به دنیا انگار آخری نیست

انگار خانه در گور یا روز محشری نیست

الو الو دلاور صدات نمی آد انگار آنتنی اونوری نیست

انگار باوری نیست هرگاه باوری نیست دیگر دلا… … الو … الو … ال…(صدای بوق اشغال)

 

لابد دیگه نوشتن طاقتم رو نداره

لابد دلش نمی خواد واژه دیگه بباره

در انتها این منم فرزند قتل قابیل

یه ناقص الخلقه ام خری که لاشخواره