به طویله شبی خری چو رسید
سایه ای را میان آخور دید
سایه جا خورد ز بانگ عربده ای!
خر دلش را گرفته و خندید!
----
که: «تو سرگرم کار و بارت باش
سگ اوباش، گرم غارت باش
ولی گویا، به کاهدان زده ای!؟
برو ناشی، پی مهارت باش»
----
رو سیاه سایه با خجالت گفت:
«شاه بودیم و روزمان آشفت
سقفمان را ربود، چرخ حسود
جبر گفت در طویله باید خفت»
----
نور ماه این میان برو تابید
ناگهان خر قیافه اش را دید
دیده مالید و باز گشود
خنده خشکید و بر لبش ماسید
----
الکن الکن، بگفت با تاخیر:
«ااینکه شیـ ـ ـ ره، خـ ـ ـدای من یک شیر!»
پس از آن سر نهاد بر عرعر
جفتک انداز و رم کنان خر پیر
----
شیر گفتا: « خره، تلاش مکن
رم مکن، هُشه، اغتشاش مکن
کله خر، این خریت است دیگر
کره خر، خود را آش و لاش مکن
-----
شیرهای زمان شکار شدند
دست آموز و جیره خوار شدند
شده رقاص شعله و شلاق
دلقک سیرک روزگار شدند
----
مانده از شیر ما دم و یالی
چو مترسک تهی و پوشالی
خوک ترسو شدیم، بجان الاغ
جای شیر شکارگاه خالی»