جناب بوم نقاشی

شعر طنز و نطنز - با آثاری از خودم و دیگر هیچ

جناب بوم نقاشی

شعر طنز و نطنز - با آثاری از خودم و دیگر هیچ

شیر شکار شده

به طویله شبی خری چو رسید

سایه ای را میان آخور دید

سایه جا خورد ز بانگ عربده ای!

خر دلش را گرفته و خندید!

----

که: «تو سرگرم کار و بارت باش

سگ اوباش، گرم غارت باش

ولی گویا، به کاهدان زده ای!؟

برو ناشی، پی مهارت باش»

----

رو سیاه سایه با خجالت گفت:

«شاه بودیم و روزمان آشفت

سقفمان را ربود، چرخ حسود

جبر گفت در طویله باید خفت»

----

نور ماه این میان برو تابید

ناگهان خر قیافه اش را دید

دیده مالید و باز گشود

خنده خشکید و بر لبش ماسید

----

الکن الکن، بگفت با تاخیر:

«ااینکه شیـ ـ ـ ره، خـ ـ ـدای من یک شیر!»

پس از آن سر نهاد بر عرعر

جفتک انداز و رم کنان خر پیر

----

شیر گفتا: « خره، تلاش مکن

رم مکن، هُشه، اغتشاش مکن

کله خر، این خریت است دیگر

کره خر، خود را آش و لاش مکن

-----

شیرهای زمان شکار شدند

دست آموز و جیره خوار شدند

شده رقاص شعله و شلاق

دلقک سیرک روزگار شدند

----

مانده از شیر ما دم و یالی

چو مترسک تهی و پوشالی

خوک ترسو شدیم، بجان الاغ

جای شیر شکارگاه خالی»


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد