چرا کردی به چشم سبز اوباش
درونم اغتشاشاتی فروپاش؟
دو ابروی کمانت ای اراذل
چرا ریزد ز مژگان تیر بر دل؟
چرا منرا از آن لبهای غنچه
ندادی بوسه و دادی شکنجه
چرا پنهان نمودی کینه ات را؟
دونرم کودتاگر سینه ات را
چرا با انتشار عشوه و ناز
شدی عامل تشویشی برانداز
به آشوب توی افشانده گیسو
خودم دیدم که جان بسته است بر مو
اگر فتنه نه ای قهر تو از چیست؟
تو که رفتی، چرا دل در برم نیست؟
چو شورش کردی با اخم کشنده
به جنگ سرد می گردی برنده
من بیچاره را رسوا نمایی
نمی ترسی؟ مگر شیخ شجاعی؟
تمامی نفس ها با تو یارند
تو “میر سبز” و یاران بیشمارند
نگشتی سید خوش خلق و خویی
که اصلاحم کنی با گفتگویی
چه بوده مصلحت که دادی تشخیص
دو چشمان شوند منتظر و خیس؟
درین مجمع چو مصلحت ندانی!
چگونه صدرنشینی خبرگانی؟
خبر از عشق من بی بی سی گوید
ولی از تو فقط بیست و سی گوید
بگو اخلالگر اقرار کن فاش
که هستی سید اکبر شیخ نقاش