جناب بوم نقاشی

شعر طنز و نطنز - با آثاری از خودم و دیگر هیچ

جناب بوم نقاشی

شعر طنز و نطنز - با آثاری از خودم و دیگر هیچ

باید بروم من ز چه بنشسته ام امشب

ای بار گران بار سفر بسته ام امشب

در راه سفر مست نظر بسته ام امشب 

بر کشتن یاد تو کمر بسته ام امشب

 دل کنده و بر جای دگر بسته ام امشب

افسوس فقط یار که من خسته ام امشب

 

از رفت من خسته مگر یار بیایی

ای یار نظر کرده به انظار بیایی

ای لاله رخان در نظرت خار بیایی

باید بروم ، من روم انگار بیایی 

خواهم بروم لیک چه آهسته ام امشب

 

دلپاره بگیرم بروم یار ز دستت 

آواره بگیرم بروم یار ز دستت

یک باره بگیرم بروم یار ز دستت

طیاره بگیرم بروم یار ز دستت

همدست اگر هست از این دسته ام امشب

 

فردا که رسد باغ به اقرار بیاید

هر شاخه شکستی و شدش خار بیاید

هر خار و خسی بلکه به یک کار بیاید

این عاشق دل داده خونبار بیاید

دلرا دگر از دست تو بشکسته ام امشب

 

از یاد تو عمریست به فریاد شوم

باید به سفر رفته که آباد شوم

باید بروم تا ز غم آزاد شوم

گر پا بنهم بر غم تو شاد شوم

در فکر سفر بین که چه وارسته ام امشب

 

رسوا شوی و هرکه تو را دید براند

من می روم و بعد من این غصه بماند

هر لحظه به تو غصه ، مرا یاد رساند

آری چو روم غصه فقط نام تو داند

باید بروم من ز چه بنشسته ام امشب

 

دل کی شدی از عزم سفر باز پشیمان؟؟

ماندی تو اگر باز غریبی چو یتیمان

از درد بپا خیز و برو در پی درمان

من جا زدم از ترس سفر کردن ایمان

من ماندم و بر درد تو پیوسته ام امشب
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد