جناب بوم نقاشی

شعر طنز و نطنز - با آثاری از خودم و دیگر هیچ

جناب بوم نقاشی

شعر طنز و نطنز - با آثاری از خودم و دیگر هیچ

جلاد بدبخت حقیر

 دارم سعی می کنم اسباب کشی کنم به اینجا دو دلم و راهنمایی شما می تونه کمکم کنه با توجه به اینکه هدف مادی رو دنبال نمی کنم  و امکانات خبر رسانی داخلی بلاگ اسکای چندان جذابیتی برام نداره  


آبی آسمون کجاست؟ چرا سیاه آسمون؟

اگه شبه ستاره کو؟ کو رخ ماه آسمون؟

زمین رو که سر بریدی گفتی کثیف و نفتیه

خب جرم آسمون چیه؟ چیه گناه آسمون؟

پاک و کریمه و یه رنگ، بزرگه و بی انتها

گدای تو نمیشه اون، خداست شاه آسمون

یه وقت خیالاتی نشی؟ فک کنی خاشاک و خسه

مث زمینه، بی کسه، بی سر پناه آسمون

هزار تا کهکشون داره، هزار هزارتا ستاره

روزی عالم می رسه از بارگاه آسمون

کوه یه پر ِکاه جلوش، زمین گُمه تو دست و پاش

ناهید و مریخ مث ریگ ریخته تو راه آسمون

درسته که مهربونه به همه روزی رسونه

نفس می ده عاشقونه، گرم نگاه آسمون

ظلمت شب اگه بیاد، بخواد که نارو بزنه

شفق شفق خون می ریزه سپیده خواه آسمون

شاید بهش تیر بزنن، خفاشا زنجیر بزنن

اما نمیشه دیر بشه هرگز پگاه آسمون

آسمون که مثل زمین نریخته نفت رو دامنش

اون پاکه قلبش مث ابر، دور از گناه آسمون

درسته راز نگه داره، رسوات نکرده بیچاره

وای اگه دادی برسه به دادگاه آسمون

اشکی و آه و گریه ای ببینه یا که بشنوه

زَهره زُهره آب می شه از فـَر و جاه آسمون

همچی که قهرش بگیره، یه دریا طوفانی می شه

صاعقه سرجوخه می شه، سیل، سپاه آسمون

تو دیدی رحم آسمون، حاشا ز خشم آسمون

قعرِ درک کنایه شد از عمق چاه آسمون

یک آسمان لشگر کشی، کولاک در اختر کشی

آه می کشه صد تکه شی در دم آه آسمون

کلاه جنگ که سرکنه ابهتش می گیرتت

خورشید نشسته جا نگین، روی کلاه آسمون

از عرش و فرش و ماورا، همه مطیع امرشن

هزار تا من فدائیشه، خودش گواه آسمون

جلاد بدبخت حقیر، از ترس آسمون بمیر

خـِشتـَکِ خیست می گه نیست، تاب نگاه آسمون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد