قسمت 2
دوکبوتر دو ساز یک آواز
چه بلند است اوج این پرواز
شب شد و آسمان سیاهی پوش
و چراغ جهانیان خاموش
کوچه و کوی و خانه شد تاریک
آخر شب شد و سحر نزدیک
پدری خسته ، خفته نه بیهوش است
مادری کودکش در آغوش است
طفل اما هنوز بیدار است
گویی او هم ز عشق بیمار است
مگر او هم ز یار دلخون است
مگر او هم چو بنده مجنون است
برق به چشمش ببین که تابیده
گویی آن دیده یار ما دیده
کم کمک در هوای هم بازیست
ناز او را زمان طنازیست
چشم بسته و دهان بگشاید
تا که فرمان تازه فرماید
سر برد گر که گریه سر بدهد
به پدر از پدر خبر بدهد
کن فیه کون کند جهانی را
گر که لج آورد زمانی را
چونکه بانگش به اوج پردیس است
پس بدان انتهای دل خیس است
گر که سر تا به سر شرر بارد
گشنه گردیده شیر می خواهد
این همه نزد او به طنازیست
کودک است و بفکر هم بازیست
مادر پیر قصه ات یاد است ؟
او که صاف و زلال و آزاد است
او که چادر نماز بر سر داشت
او که در دل صفای دیگر داشت
او که دائم به ذکر بود و سجود
او که رهرو به راه یزدان بود
او که سجده نمود برگل یاس
او که نامش خداست در احساس
تا به بر برگرفت کودک را
گریه لب بست وخنده شد پیدا
همه در خواب ناز و او بیدار
مهربان و عزیز و خوش رفتار
مهر مادر چو سرنوشت نوشت
مقدمش را به سر نهاد بهشت
چون خدا تای مهر خود را خواست
مهر مادر نهاد بی کم و کاست
این حکایت هنوز در راه است
حکمتش را حکیم آگاه است
دو کبوتر دو ساز یک آواز
نغمه زندگیست در آغاز
©
|